کد مطلب:148711 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:289

حر بن یزید از قبیله بنی ریاح
عبیدالله با سرعت زیاد هزار سوار به روایتی، بسیج كرد و فرماندهی آن را به مردی از قبیله (بنی ریاح) به اسم (حر بن یزید) واگذار نمود و به او گفت بی درنگ با سواران خود به راه بیفت و به سوی مغرب برو، و به موجب گزارشی كه به من رسیده حسین بن علی (ع) در زباله است و قصد دارد به كوفه بیاید و هر جا كه به او رسیدی دستگیرش كن و به كوفه بفرست و اگر نتوانستی دستگیرش كنی بقتلش برسان و من از تو زنده او را می خواهم یا سرش را. طوری حاكم كوفه برای این كه حر بن یزید از قبیله بنی ریاح به راه بیفتد شتاب كرد كه (حر) نتوانست بقدر كافی وسائل سفر فراهم كند و با خود ببرد و از جمله با این كه سربازانش همه سوار بر اسب بودند بدون راویه، به راه افتاد. زیرا عبیدالله بن زیاد فكر می كرد كه حر اگر یك ساعت هم تاخیر كند خطرناك می باشد زیرا ممكن است حسین (ع) به حوالی كوفه برسد.


در مورد شماره سواران حر بن یزید هم تردید وجود دارد و در منابع مختلف شماره سواران او را پانصد و سیصد هم ذكر كرده اند و ابن بروی (بروی بر وزن عملی - مترجم) كه در سال 567 هجری قمری در سن پنجاه سالگی در بغداد فوت كرد و در زمان حیات در آن شهر مدرس بود می گوید شاید علت این كه حر بن یزید بعد از این كه به حسین (ع) رسید با او مدارا كرد همین بود كه بیش از سیصد سوار نداشت و می دانست كه با آن عده سوار نمی تواند با حسین(ع) بجنگد [1] .

به موجب تمام تواریخ، سپاه هزار نفری یا پانصد نفری یا سیصد نفری حر بن یزید در ذوخشب به حسین (ع) و همراهانش رسید.

بعضی از مورخین شرق نوشته اند كه بین سپاه هزار نفری یا پانصد نفری یا سیصد نفری حر بن یزید و همراهان حسین بن علی برای اشغال آبادی ذوخشب مسابقه در گرفت و هر یك از آن ها می خواستند كه زودتر آن آبادی را اشغال كنند. اما اشغال آبادی مزبور از نظر جنگی كوچكترین ارزش نداشت وانگهی حسین نمی خواست بجنگد مگر این كه مجبور به دفاع از خود بشود. اشغال ذوخشب حتی از لحاظ آب هم برای یك قشون یا یك كاروان بزرگ مثل كاروان حسین بدون ارزش بود. چون آب ذوخشب حتی برای تامین زندگی پنج خانوار كه آن موقع در آن واحه زندگی می كردند، كفایت نمی كرد. ذوخشب چشمه ای داشت كه آبی باریك از آن خاج می شد و آب بعد از خروج از زمین، وارد گودالی می گردید و در آنجا جمع می شد و پنج خانوار كه در ذوخشب بودند به نوبه از آن آب استفاده می كردند و اگر یك كاروان وارد ذوخشب می گردید تشنه می ماند و به همین جهت هرگز كاروانیان در ذوخشب توقف نمی كردند برای این كه می دانستند آن جا آب ندارد. پس توقف حسین در ذوخشب نه برای ارزش جنگی آن واحه بود نه از لحاظ این كه از آب استفاده بشود بلكه از این جهت حسین در آن جا توقف


كرد كه سپاه حر بن یزید راه را بر او بست. گفتیم كه عبیدالله بن زیاد آن قدر برای حركت كردن (حر) عجله نمود كه آن مرد نتوانست با خود راویه بردارد و راویه در صحراهای گرم و كم آب مشرق زمین ضروری می باشد و نمی توان از آن صرفنظر كرد. وقتی سپاه كوچك حر به ذوخشب رسید سربازان تشنه بودند و در آنجا آب كافی یافت نمی شد و از آن گذشته كاروان حسین در جائی توقف كرده بود كه سواران حر حتی به آن چشمه كوچك و كم آب هم دسترسی نداشتند. اما كاروان حسین دارای روایه های بزرگ پر از آب بود. وقتی كاروان حسین توفف كرد سپاه حر بن یزید در فاصله پانصد قدمی كاروان در صحرا توقف نمود. حسین(ع) برادرش (عون) را نزد فرمانده سپاه فرستاد تا این كه بپرسد وی چه می خواهد و برای چه در آنجا توقف كرده است. حر بن یزید گفت قبل از این كه بگویم كه ما برای چه در این جا توقف كرده ایم باید بگویم كه شما منبع آب را اشغال كرده اید و ما و اسب هایمان تشنه هستیم و از آب محروم می باشیم. عون گفت دو نفر را بفرست تا منبع آب اینجا را ببینند و مشاهده كنند كه چشمه ای است كوچك و نمی توان با آب آن سیرآب شد. دو نفر از سپاه كوچك حر به طرف چشمه رفتند و مشاهده كردند كه آب چشمه برای سیر كردن یك عشر از سواران و اسب ها هم كافی نیست. وقتی حسین(ع) شنید كه دو نفر از سپاه حر بر سرچشمه رفته اند و از مشاهده آب قلیل مایوس شده اند برادر دیگر خود عباس را كه كاوران سالار بود احضار كرد و از او پرسید چقدر آب داریم عباس گفت تمام راویه ها پر از آب است. حسین(ع) گفت سواران و اسب هائی كه این جا توقف كرده اند تشنه هستند و آن ها را سیرآب كن. عباس گفت سیرآب كردن سواران سهل است اما اگر اسب هایشان را سیرآب كنیم برای خود ما آب نمی ماند و ما شاید فردا هم به آب نرسیم. حسین(ع) گفت به هر اسب یك پیمانه آب بدهید چون توانائی اسب در قبال تشنگی كمتر از انسان است و بعد از این كه آفتاب غروب كرد و هوا خنك شد از تشنگی اسب ها كاسته می شود. عباس دستور حسین (ع) را به موقع اجرا گذاشت و سواران تشنه را سیرآب كرد و به هر اسب یك پیمانه آب داد و بعد از این كه عطش سواران فرونشست عون به دستور حسین (ع) از حر بن یزید پرسید كه با ما چه كار دارید و برای چه در این جا توقف كرده اید. حر گفت من از طرف عبیدالله بن زیاد حاكم عراقین مامور هستم كه حسین (ع) را دستگیر كنم و به كوفه ببرم و اگر مقاومت كرد او را به قتل برسانم و سرش را برای عبیدالله ببرم. عون پرسید برای چه او تو را مامور دستگیری یا قتل حسین كرده است؟ حر گفت برای این كه حسین بر خلیفه خروج كرده و قتل او واجب شده است. عون گفت من می روم تا این كه گفته تو را به اطلاع حسین (ع) برسانم. حر گفت این را هم به او بگو كه جوانمردی وی در من اثر كرده است و من تصور نمی كردم كه حسین (ع) این قدر جوانمرد باشد كه دشمن تشنه خود را سیرآب كند. عون مراجعت كرد و آن چه حر بن یزید گفته بود به اطلاع حسین (ع) رسانید و حسین گفت من حجت خود را انكار نمی كنم و زیر پا نمی گذرم و چون برای اعلام حق قیام كرده ام، از پا نخواهم نشست و برو و به حر بن یزید بگو كه من بر طبق روشی كه برای خود انتخاب كرده ام مقدم بر خونریزی نخواهم شد


چون نمی خواهم كه خون مسلمین به دست هم كیشان آن ها ریخته شود اما اگر به من حمله نماید از خود دفاع كرد و تصور می كنم كه همراهانم نیز به حمایت من شمشیر از غلاف خواهند كشید. تردیدی وجود ندارد كه در آن روز نه فقط حر بن یزید تحت تاثیر جوانمردی حسین قرار گرفت بلكه تمام سواران او تحت تاثیر آن جوانمردی قرار گرفتند و ابن قتیبه می گوید در صحراهای گرم عربستان، آب دادن به یك تشنه بیش از نان دادن به او نشانه جوانمردی می باشد و در قلب آن كه سیرآب شده اثر می كند و اگر حر بن یزید در آن روز یا روز بعد، فرمان حمله به حسین (ع) را صادر می كرد، سوارانش از اجرای دستور فرمانده، خودداری می كردند زیرا همه آن ها تحت تاثیر جوانمردی حسین قرار گرفتند. آن روز تا غروب آفتاب، عون چند مرتبه از كاروان حسین(ع) به اردوگاه حر رفت و مراجعت كرد و خلاصه آن چه گفته شد این بود كه حر بن یزید گفت وی نمی تواند موافقت كند كه حسین(ع) از آن جا به سوی كوفه برود و از طرفی نمی تواند با توقف حسین (ع) در ذوخشب موافقت نماید. عون گفت كه حسین(ع) قصد توقف در ذوخشب را ندارد زیرا از جهات معنوی گذشته ذوخشب نه آب دارد نه خواربار و یك كاروان بزرگ نمی تواند حتی یك روز در آن جا توقف كند. نتیجه مذاكرات كه تا غروب طول كشید این شد كه اولا حر بن یزید به طور موقت از حمله به حسین (ع) صرفنظر می نماید ولی چون مامور دستگیری او می باشد نمی تواند او را از نظر دور بدارد. ثانیا وی نمی تواند موافقت كند كه حسین(ع) به سوی كوفه برود برای این كه حاكم عراقین، بخصوص امر كرده كه حسین (ع) نباید به كوفه نزدیك شود. ثالثا در ذوخشب نمی توان توقف كرد و باید بدون درنگ از آنجا رفت (كه نظریه حسین نیز همین بود) و اگر در آن جا توقف كنند اول اسب ها و بعد آدم ها از تشنگی به هلاكت خواهند رسید. چون ذوخشب آب نداشت، موافقت شد كه كاروان حسین(ع) و سپاه حر بن یزید همان شب حركت كنند و به طرف شمال بروند و به بستر رودخانه فرات نزدیك گردید و بعد از این كه به جائی رسیدند كه در آنجا آب بود آن وقت حر بن یزید تصمیم جدید خود را به اطلاع حسین (ع) خواهد رسانید.

پس علت مادی حركت كردن حسین (ع) از ذوخشب و رفتن او به سوی شمال این بود كه آن واحه آب نداشت. علت معنوی خودداری حر بن یزید از حمله به حسین (ع) همان طور كه ابن قتیبه گفته این بود كه او و سوارانش خود را مدیون حسین می دانستند و جوانمردی وی در قلبشان اثر كرده بود.

در این جا به طوری كه در صفحات قبل گفتیم بین مورخین، راجع به علت انتخاب راه شمال از طرف حسین (ع) اختلاف وجود دارد. عده ای می گویند كه انتخاب راه شمال برای این بود كه حسین (ع) می خواست از حدود كوفه دور شود و بعد از شط فرات بگذرد و راه ایران را پیش بگیرد و رسالت خود را در ایران به موقع اجرا بگذارد و عده ای می گویند كه انتخاب راه شمال فقط به علت فقدان آب در ذوخشب بوده است.

در بعضی از تواریخ یك روایت دیگر هم دیده شده و آن این است كه عبیدالله بن زیاد حاكم عراقین به حر بن یزید امر كرده بود حسین را وادارد


كه وارد بیابان شود با این كه در آن جا آواره گردد و به هلاكت برسد و این روایت به كلی مردود است زیرا با عقل سلیم وفق نمی دهد. چون منظور عبیدالله بن زیاد این بود كه حسین را دستگیر كند و راندن او به سوی بیابان كاری بی فایده به شمار می آمد و شاید باعث نجات حسین می شد بخصوص در آن فصل پائیز، كه هوای بیابان های بین النهرین شدت هوای تابستان را نداشت و حسین هم مردی بود عرب و یك عرب از بیابان نمی ترسد و می تواند هنگام شب، از روی ستارگان جهات یابی كند و جهات یابی از روی ستارگان می توان گفت جزو فطرت اعراب بود و آن ها، در هر ساعت از شب، در صحرا می دانستند چه ستارگان طلوع و چه ستارگان غروب می كند و هر عرب بی سواد بیابانی نه فقط ستارگان را می شناخت بلكه اسم آنها را می دانست و شاید امروز در همان عربستان، كسانی كه تحصیل كرده هستند اسامی ستارگان را مثل اعراب بی سواد بادیه ندانند. هر عرب بادیه اسم ستاره (شعرای یمانی) را می دانست و اطلاع داشت كه آن ستاره در مجموعه ستارگان موسوم به (كلب اكبر) است و هر عرب بادیه می دانست كه ستاره موسوم به (نسرطائر) در مجموعه ستارگان موسوم به عقاب می باشد و ستاره (شعرای شامی) در مجموعه ستارگان (كلب اصغر) است و ستاره موسوم به (سماك رامح) در مجموعه ستارگان موسوم به (عواء) قرار دارد. این اسامی و بیست یا سی اسم ستاره دیگر كه امروز در نظر ما این قدر ثقیل جلوه می كند در گوش اعراب بادیه مانند اسامی شتر و بیابان، جزو كلمات عادی بود و اطفال از كودكی، نام ستارگان را از مادران و پدران خود می شنیدند و جای آن ها را در آسمان به خاطر می سپردند و به طریق اولی، اعراب بادیه، كه اسامی ستارگان ثابت (مثل ستارگان مذكور در فوق) را می دانستند و جای آن ها را در آسمان می شناختند، بر ستارگان سیار وقوف داشتند اما هرگز از روی ستارگان سیار مثل زهره و مریخ و غیره جهات یابی نمی كردند چون می دانستند كه مكان ستارگان سیار در آسمان ثابت نیست. این اسامی ثقیل را كه ما امروز به زحمت به خاطر می سپاریم و بر زبان می آوریم همان اعراب بی سواد بادیه برای ما باقی گذاشتند و امروز غیر از منجمین كه كارشان ستاره شناسی و به خاطر سپردن اسم ستارگان می باشد كسی نام عربی ستارگان ثابت آسمان را نمی داند. اگر حاكم عراقین دستور می داد كه حر بن یزید بعد از این كه به حسین (ع) رسید او را در آن هوای خنك پائیزی به صحرا براند بدان می مانست كه بگوید ماهی زنده را وارد آب كنند.

یك روایت دیگر هم در بعضی از منابع دیده می شود و آن این است كه وقتی حسین از حر بن یزید شنید كه مانع از رفتن او به سوی كوفه می باشد، از او خواست كه بگذارد به مكه مراجعت نماید. این روایت با روحیه حسین (ع) و ثبات اراده او وفق نمی دهد. چون اگر حسین به مكه مراجعت می كرد و زندگی سابق را پیش می گرفت و همچنان مشغول زراعت و تجارت می شد بدان می مانست كه رسالت خود را انكار كرده باشد. حسین برای استفاده مادی بر پا نخاست چون زندگی او از لحاظ مادی منظم بود، علاقه او طبق بعضی از روایات برای رفتن به ایران جنبه مادی نداشته بلكه از این جهت می خواست به ایران برود كه حسن می كرد در آن جا اعلام حق سهل تر است و علی بن ابی طالب (ع)


پدر حسین (ع) و خود او، خیلی نزد ایرانیان محبوبیت داشته اند. حسین مردی نبود كه بعد از این كه برای اعلام حق بر پا خاست، بنشیند و رسالت خود را معوق بگذارد و روایت مربوط به این كه حسین از حر بن یزید خواست كه به مكه برگردد با اطلاعی كه از روحیه حسین (ع) در دست هست قابل قبول نیست.

اگر حسین (ع) قصد داشت كه در مكه قیام كند از آن شهر خارج نمی شد و راه مشرق و كوفه را در پیش نمی گرفت و با این كه مكه از لحاظ مذهبی مركز دنیای اسلامی به شمار می آمد حسین (ع) قیام در آن شهر را بی فایده دید و به طریق اولی به آن شهر برنمی گشت چون می دانست كه نمی تواند در مكه قیام كند. او نه می توانست كه با مراجعت به مكه و تجدید زندگی گذشته، و اشتغال به زراعت و تجارت، رسالت خود را زیر پا بگذارد و نه می توانست برای قیام، به مكه برود. لذا روایت مربوط به این كه حسین (ع) از حر بن یزید خواست كه بگذارد تا وی به مكه برگردد قابل اعتماد نیست. كار یك محقق، كه می خواهد راجع به آخرین سال زندگی حسین (ع) تحقیق نماید به مناسبت اختلافی كه بین روایات هست مشكل می شود و یكی از موارد اشكال ماموریت حر بن یزید است و راجع به آن چند روایت وجود دارد. یك روایت حاكی از این است كه حاكم عراقین به حر بن یزید امر كرد وقتی به حسین (ع) رسید او را دستگیر كند یا به قتل برساند و نگذارد به كوفه نزدیك شود. روایت دیگر این است كه حر بن یزید مامور شد حسین(ع) را به صحرا براند. روایت سوم این است كه حر بن یزید فقط مامور بوده حسین (ع) را تحت نظر داشته باشد، و نه دستگیرش كند، و نه به قتلش برساند. روایت دوم به طوری كه گفتیم قابل اعتماد نیست چون راندن حسین (ع) به سوی صحرا از لحاظ عبیدالله بن زیاد حاكم بصره و كوفه بی فایده بود. روایت سوم هم مورد اعتماد نمی باشد چون تحت نظر گرفتن حسین (ع) برای عبیدالله بن زیاد فایده ای نداشت.

روایتی كه از لحاظ عقلائی درست به نظر می رسد همان روایت اول است كه حر بن یزید مامور شد كه حسین را دستگیر كند یا به قتل برساند و عدم اجرای حكم حاكم عراقین از طرف حر بن یزید ناشی از این بود كه تحت تاثیر جوانمردی حسین (ع) قرار یا با سپاه سیصد نفری خود (اگر این عدد صحیح باشد) جرئت نكرد كه با حسین (ع) بجنگد و وقتی حسین (ع) خواست راه شمال را پیش بگیرد جرئت نكرد ممانعت كند. ساعتی بعد از این كه كاروان حسین و سپاه حر بن یزید از ذوخشب به راه افتاد، آفتاب غروب كرد و ستارگان در آسمان نمایان گردید، و به روایتی هلال هم دیده شد چون طبق یكی از روایات كاروان حسین (ع) و سپاه حر بن یزید در شب اول ماه محرم سال شصت ویكم هجری از ذوخشب به راه افتاد. آن شب، در زندگی حر بن یزید یك شب بزرگ بود چون، عقیده سیاسی اش در آن شب تغییر كرد.

مسافرت با كاروان در شب، در صحراهای شرق یك نواخت است و اگر مهتاب نباشد صحرا تاریك و آسمان روشن می نماید زیرا نور ستارگان آسمان را روشن می كند. اگر كاروان، متشكل از شتر سواران باشد، كسانی كه بر شتر سوارند بخواب می رود


اما اگر كاروانیان اسب سوار باشند نمی توانند بخوابند و حركت اسب، مانع از خوابیدنشان می شود.


[1] در تحقيقات اروپائيان كه راجع به وقايع صدر اسلام مي شود. بيشتر از منابع مغرب اسلامي استفاده مي كنند و كمتر از منابع شيعه استفاده مي نمايند و علتش هم اين است كه به منابع سنت و منابع مغرب اسلامي زيادتر دسترسي دارند و مغرب اسلامي منابع تاريخي و علمي شمال افريقا از مصر و تونس و الجزاير و مراكش تا اسپانياي اسلامي است و گر چه (ابن بروي) دانشمند مغرب اسلامي نيست اما از دانشمندان سنت است. ولي در منابع شيعه مداراي (حر بن يزيد رياحي) با حضرت سيدالشهدا عليه السلام ناشي از اين دانسته شده كه حر بن يزيد در باطن طرفدار امام سوم شيعيان بود و مي دانيم كه بر طبق تواريخ منابع شيعه در بامداد روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري با پسر و غلامش به حضرت سيدالشهدا عليه السلام ملحق شد و به مرتبه شهادت رسيد. ابن بروي كه نويسنده اين تاريخ نامش را مي برد داراي كنيه ابومنصور بود و يكي از علماي بزرگ قرن ششم هجري به شمار مي آمد و از لحاظ نژاد ايراني مي باشد و در طوس واقع در خراسان متولد شد و تحصيلات مقدماتي را در طوس و نيشابور به اتمام رسانيد و آن گاه عازم بغداد گرديد و در آن جا مدرس شد و بعد از اين كه زندگي را بدرود گفت خليفه عباسي، بر جسدش نماز گذاشت و خلفاي عباسي، فقط بر جنازه علماي درجه اول نماز مي گذاشتند.(مترجم).